به شکل احمقانه‌ای بلیط‌های هواپیما را چک می‌کنم، زیاد می‌خوابم، کاری که فورس ماژور باشد برای انجام دادن ندارم و فقط انتظار می‌کشم.

شب ها بیدارم، تا صبح، بلکه بیشتر، نزدیک به ظهر می‌خوابم تا عصر، عصر بیدار میشم و با سردرد سعی می‌کنم به کار مشغول شوم. دلم از گرسنگی ضعف می‌رود و اعصابم هم ضعیف شده و با عصبانیت عینک را به چشم می‌زنم، از چشم بر می‌دارم و تحمل می‌کنم.

خوابم می‌آید و منتظر می‌مانم. دلم مچاله میشود و کم کم.

داستان غم انگیزی است.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Neha Debbie Elizabeth سیب رایانه کانال دوازدهم انسانی،کانال دوازدهم،گروه دوازدهم انسانی ساخت و تولید درب آکاردئونی در اهواز Cha فیلم ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد